قصه آسمون و یه فرشته معصوم
آسمون به معصومیت نگاهش حسادت می کرد نمی تونست تحمل کنه که اون از آن زمین باشه......این روزا بدجوری دلم گرفته نگاه پاک ومعصوم خاله مهرنوش هیچ وقت از جلو چشمام پاک نمی شه.ایلیای نازم خاله مهرنوش یه فرشته بود یه فرشته ای که زمین گنجایش وجود مهربونو نگاه معصومشو نداشت.می دونی ما مانی فرشته ها جاشون پیش خداست اونم توی اوج جوونیش رفت پیش خدا پیش بقیه فرشته های آسمون...وما موندیم و یه دل پر غصه که بدجوری دلتنگشه.ولی مامانی من وجود خاله مهرنوشو تو تموم لحظه هام حس می کنم وقتی تو را بغل می کنم و روبروی عکس خاله مهرنوش می گیرم لبخندشو با تموم وجودم احساس می کنم.اون پیش ماست مامانی و همیشه مواظب ما...ولی مامانی خیلی دلم هواشو کرده....اینو بدون خاله مهر...
نویسنده :
مامان ایلیا
2:41